سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راز گل شب بو


ساعت 12:5 عصر دوشنبه 86/12/13

غریب آشنا

تو از شهر غریب بی نشونی اومدی

                                               تو با اسب سفید مهربونی اومدی

تو از شهر دور و جادههای پرغبار

                                               برای مهربونی همزبونی اومدی

چه خوبه خواستنت چه خوبه بودنت

                                               چه خوبه پاک کنم غبار و از تنت

چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم

                                            بمونم منتظر تا برگردی پیشم

بگیر دست منم همراهت ببر

 


¤ نویسنده: رامین

رازدلهای شما ( )

ساعت 12:1 عصر دوشنبه 86/12/13

چشمانم برای تو .... دیگه نمی خوام جایی رو ببینم ... به جز صورت تو ....

دستانم برای تو .... دستانی که نمی توانند تو را لمس کنند نمی خواهم .....

اشکانم برای تو ... چون نمی خواهم برای دیگری جاری شوند ....

قلبم برای تو .... چون تمام تپش های قلبم برای تو بود وبس ....

جسدم برای خاک ... چون از آن متولد شدم ... وبه آن باز خواهم گشت ...

گفته هایم برای تو .... چون فقط برای تو گفتم ...

عشقم برای تو ... چون دیگر نیستم تا عاشق باشم ....

خاطراتم را خواهم برد ... ودیگر چیزی از این دنیا .... از من نخواهد ماند ....

ودیگر چیزی ندارم که به کسی بسپارم .....

دوستت خواهم داشت ....

واین آخرین بار است که با چشمانی پر از اشک .....

با قلبی پر از آرزوهای بر باد رفته ....

با دستانی لرزان .... با آرزوهایی که همیشه برای تو داشتم .... نفس می کشم .

بدرود ای زندگی ...............


¤ نویسنده: رامین

رازدلهای شما ( )

ساعت 11:57 صبح دوشنبه 86/12/13

 تقدیم به دل شکسته ها دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم شیشه قلبم انقدر نازک شده که با کوچکترین تلنگری می شکند می خواهم فریاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم که عمق دردم را در فریاد منعکس کنم فریادی در اوج سکوت که همیشه برای خودم سر داده ام دلم به درد می اید وقتی سر نوشت را به نظاره می نشینم کاش می شد سرنوشت را با ان روزها شیرینم عجین کرد بغض کهنه ای گلویم را آزارد نفرین به بودن وقتی با درد همراست ای کاش باز هم کسی اشکهایم را نبیند تنها با خاطراتم خوشم


¤ نویسنده: رامین

رازدلهای شما ( )

ساعت 9:2 عصر یکشنبه 86/12/12

چه کسی قلب مرا خواهد لرزاند در روزگاری که زمین از گریه کودک دوره گرد شب های سرد زمستان  می لرزد ؛ در روزگاری که اشک و حسرت را همچون گوهری به دل های عاشق  هدیه کرده اند ؛چه کسی مرا خواهد خواند در روزگاری که چشمه ها از آب گناه  پر شده اند ؛  چه کسی لبخند را به لبانم باز می گرداند در زمانه ای که بد دلی را همچون گل های بهاری بر دل ها کاشته اند ، در این آشفتگی  دل ها کسی مهر را نمی یا بد ؛ لبخند سالهاست که از یاد رفته ؛ گل واژه احساس مدتهاست به فراموشی سپرده شده ... 


¤ نویسنده: رامین

رازدلهای شما ( )

ساعت 8:10 عصر سه شنبه 86/12/7

حکایت نامهربانیت را

به دست نقالان خواهم سپرد

چون صیادی بد اقبال به خانه باز خواهم گشت

یاد م نرفته خواهش خاموشت

با چشمهای خسته ز تنهایی

دیشب خیال روی تو با من گفت

این روزها دوباره تو میایی

هنگام رفتن است

چشمانم را بستم و برگشتم

باور نمی کنم

هرگز...آری هرگز

دیشب تمام ستاره های پشت پنجره را

با دست خاموش کردم

وقتی شنیدم ماه را به اتاقت برده ای...

نیست در دنیا ز من بیچاره تر...نیست قلبی از دلم صدپاره تر

می دانم شبی باز خواهی گشت

و تمام کوچه های قلبم را

لبریز از عطر آمدنت خواهی کرد


¤ نویسنده: رامین

رازدلهای شما ( )

ساعت 7:33 عصر سه شنبه 86/12/7

نمی دانم محبت را بـر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود. بـرچـه گلـی بـنویـسم که هـرگز پرپر نشـود. بـر چه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود. بـر چه آبـی بنویسم که هـرگز گل آلود نشود. وسرانجام بـر چه قلـبی بنویسم که هـرگز سـنگ نشود


¤ نویسنده: رامین

رازدلهای شما ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
بیوگرافی خودم
 RSS 

:: بازدید امروز ::
4
:: بازدید دیروز ::
0
:: کل بازدیدها ::
5560

:: درباره من ::

راز گل شب بو


:: لینک به وبلاگ ::

راز گل شب بو

:: آرشیو ::

زمستان 1386

:: اوقات شرعی ::

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::

 

یاسمین یاسمین by م. مودب پور / M. Mo'addabpoor

My review



View all my reviews.